جدول جو
جدول جو

معنی تخته برده - جستجوی لغت در جدول جو

تخته برده
مرده شور برده، نوعی نفرین، آرزوی مرگ برای مخاطب کردن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

پارچۀ نازک یا نواری که با تختۀ نازک روی عضوی که استخوانش شکسته باشد می بندند، چیزی که با تخته و نوار بسته شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تخته نرد
تصویر تخته نرد
نرد، نوعی بازی که ابزار آن شبیه شطرنج و مرکب از تخته و ۳۰ مهره (۱۵ مهرۀ سفید و ۱۵ مهرۀ سیاه) و دو طاس می باشد
فرهنگ فارسی عمید
(گَ / گُو)
غارت شده. که کالا و اثاثش به تاراج رفته:
دلش رفته فراز و تخت مرده
پی دل می دوید آن رخت برده.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(تَ تَ / تِ)
ساس. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ تَ / تِ گَ دَ)
مرکب سخت عنان که عنان را برنتابد. (آنندراج) ، آنکه دارای گردن پهن و کلفت و راست باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بند کردن دکان. (آنندراج). بستن دکان.
- دکان خود را تخته کردن، از دعاوی علمی و ارشادی خود دست بداشتن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- دکان کسی را تخته کردن، وی را بی اعتبار کردن. دعاوی علمی کسی را باطل ساختن. او را در انظار بی ارزش و نادرست نمودن
لغت نامه دهخدا
(تَ تَ / تِ بَ)
جبیره ای که در شکسته بندی با تخته کنند. (ناظم الاطباء) ، تختۀ بزرگ از دو سوی بر سقف با طناب یا زنجیری آویختن و بر آن خوردنیها نهادن تا از تجاوز گربه و غیره مصون ماند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تَ تَ / تِ نَ)
تخته که بر آن بازی نردبازند. (غیاث اللغات) (آنندراج). اسباب بازی نرد. (ناظم الاطباء). ظاهراً درست آن تخت نرد، چنانکه در نسخ قدیمی منوچهری نیز همین گونه آمده است:
نه نرد و نه تخت نرد پیش ما
نه محضر و نه قباله و بنچه.
(یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
فلک همچو پیروزگون تخته نردی
ز مرجانش مهره ز لؤلوش خصلی.
منوچهری.
منه مهره کز راست بازان معنی
در این تخته نرد آشنایی نیابی.
خاقانی.
در تخته نرد عشق فتادم به دستخون
مهره بدست و خانه مششدر نکوتر است.
خاقانی.
ز لعل و زمرد یکی تخته نرد
بساطی ز یاقوت و زر سرخ و زرد.
نظامی.
خیز و بساط فلکی درنورد
زآنک وفا نیست در این تخته نرد.
نظامی.
رجوع به تخت و تخته و نرد شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تخته بر
تصویر تخته بر
آنکه چوب را تراشد و بشکل قطعات تخته در آورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخته بید
تصویر تخته بید
ساس
فرهنگ لغت هوشیار
پارچه ای را گویند که چون کسی را دست بشکند یا از جا بدر رود تختها بر آن نصب کنندو آن پارچه را بر آن تختها و دست شکسته پیچند، نوعی از شکنجه که دست و پای کسی را با تخته ها بندند تا او حرکت نتواند کرد، دو تخته ای که کسی را در میان آن نهند و اره بر سرش کشندتا نتواند جنبد و آنگاه دو پاره اش کنند، چیزی که با تخته و نواربسته شده، محبوس در بند افتاده گرفتار. یا تخته بند بودن، اسیر و گرفتار و در بند بودن، یا تخته بند بودن دکان. بسته بودن دکان تعطیل بودن دکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخته گردن
تصویر تخته گردن
مرکب سخت که عنان را برنتابد، دارای گردن پهن و کلفت وراست
فرهنگ لغت هوشیار
آلت مخصوص بازی نرد و آن شامل دو قطعه مستطیل شکل است که بوسیله لولا بهم متصل شده اند. دو سر هر قطعه به 6 خانه تقسیم گردیده ومهره های بازی بترتیبی خاص دراین خانه ها قرار میگیرند
فرهنگ لغت هوشیار
پهن کردن، بساط خود را بر چیدن، ساکت ماندن، یا تخته کردن دکان. بند کردن دکان بستن آن تعطیل کردن آن، جمع کردن بساط خود
فرهنگ لغت هوشیار
((~. نَ))
آلت مخصوص بازی نرد و آن شامل دو قطعه مستطیل شکل است که به وسیله لولا به هم متصل شده اند. دو سر هر قطعه به شش خانه تقسیم گردیده و مهره های بازی به ترتیبی خاص در این خانه ها قرار می گیرند
فرهنگ فارسی معین
((~. بَ))
پارچه نازکی که به وسیله آن تخته ای را به دست یا هر عضو شکسته می بندند، زندانی، اسیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخته کردن
تصویر تخته کردن
((~. کَ دَ))
بستن، تعطیل کردن
فرهنگ فارسی معین
خمیده راه رفتن، دولا دولا رفتن
فرهنگ گویش مازندرانی